۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

جوابیه سهراب سپهری-از سروده های خودم


آب را گل نكنيم :
در فرو دست انگار ، كفتري مي خورد آب.

يا كه در بيشه دور ، سيره اي پر مي شويد.
يا در آبادي ، كوزه اي پر مي گردد.

آب را گل نكنيم:
شايد اين آب روان ، مي رود پاي سپيداري ، تا فرو شويد اندوه دلي.
دست درويشي شايد ، نان خشكيده فرو برده در آب.

زن زيبايي آمد لب رود،
آب را گل نكنيم :
روي زيبا دو برابر شده است.

چه گوارا اين آب !
چه زلال اين رود!
مردم بالا دست ، چه صفايي دارند!
چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شير افشان باد !
من نديدم دهشان ،
بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست.
ماهتاب آنجا ، مي كند روشن پهناي كلام.
بي گمان در ده بالا دست ، چينه ها كوتاه است.
مردمش مي دانند ، كه شقايق چه گلي است.
بي گمان آنجا آبي ، آبي است.
غنچه اي مي شكفد ، اهل ده با خبرند .
چه دهي بايد باشد!
كوچه باغش پر موسيقي باد !
مردمان سر رود، آب را مي فهمند.
گل نكردنش ، ما نيز
آب را گل نكنيم.
آب- سهراب سپهری






پنجره ای می بایدم بسوی آرامش رویا
تا من را کنار پنجره
و خود را به پهنای رویا وبه زلالی فکرم بسپارم،
و تا پشت هیچستان بروم،
تا بجویم چینی نازک تنهایی سهراب را
و به او خواهم گفت
از ده بالا دست، که چگونه کردندش گل آب زلال را.
به او می گویم سراغی نیست دیگر از کوزه ی سیراب.
زن زیبایی آمد لب آب،
چه کریه است زن رود.
مردم بالا دست صفاشان مرده است.
وبه او خواهم گفت
که من دیدم دهشان،
دیدم دهشان با چینه های بلندشان
دیدم آنجا رقص کنان،
موج تاریکی
می پیچید پای چپرهاشان
منه ساده:
بی سبب از آنها روز میلاد اقاقی ها را پرسیدم.
چشمه هاشان خشک،گاوهاشان نحیف باد.
آنجا آب آب نیست،
آبی تیره است.
وای:
بی خبرند از مرگ شقایق


سهراب:
مردم بالا دست صفاشان مرده است.
چه دهی بود ده بالا دست
و اکنون،
در پاکی رویا می پرسم و آهسته قدم بر می دارم،
که مبادا
ترک بردارد چینی نازک تنهای تو
با آب گل چه کنیم؟


جوابیه سهراب....

هیچ نظری موجود نیست: